دایرۀ تباهکار نود و نه (۹۹)
آرایشگر فقیری خیلی شاد بود، چون چیزی نداشت که نگرانش باشد. او آرایشگر دربار بود، و هر روز برای خدمت […]
آرایشگر فقیری خیلی شاد بود، چون چیزی نداشت که نگرانش باشد. او آرایشگر دربار بود، و هر روز برای خدمت […]
«چوانگ تزو» یکی از مریدان «لائو»، سالها در شهری زندگی میکرد. اما روزی ناگهان به مریدانش گفت که باید آنجا
یکی از معلمان «اوکیناوا» که گاهگاهی نزد وی درس میآموختم ، استاد «ماتسو مورا» بود. در مورد ایشان داستان معروفی
روزی از روزها، یک سامورایی به نزد استاد افسانهای «میا موتو موساشی» رفت، و از او درخواست کرد که راه
در روزگاران قدیم، پادشاهی در کشور چین زندگی میکرد که مایل بود یک خروس جنگی بیمانند داشته باشد. او استادی
یک سامورایی در خانهای زندگی میکرد که یک موش عرصۀ زندگی را بر او تنگ کرده بود. او بههیچ صورتی
شخصی به نزد حضرت امام جعفر صادق آمد و گفت: «خدا را به من نشان بده.» حضرت امام جعفر صادق
روزی از روزها، یکی از شاگردان «ذن» از استاد «ها کویین» سئوال کرد: «چگونه میشود از جزء به کل رسید
در زمانهای قدیم، در کشور چین، بعدازظهر یکروز، مادری که سرشار از عشق به پسرش بود، به آرامی مشغول پشمریسی
یک فرمانده جنگآور معروف ژاپنی به نام «نوبو ناگه»(Nobu naga) با اینکه تعداد سربازانش به یکدهم نفرات دشمن هم نمیرسید،