داستان سه گربه – داستان ذن
یک سامورایی در خانهای زندگی میکرد که یک موش عرصۀ زندگی را بر او تنگ کرده بود. او بههیچ صورتی […]
یک سامورایی در خانهای زندگی میکرد که یک موش عرصۀ زندگی را بر او تنگ کرده بود. او بههیچ صورتی […]
شخصی به نزد حضرت امام جعفر صادق آمد و گفت: «خدا را به من نشان بده.» حضرت امام جعفر صادق
روزی از روزها، یکی از شاگردان «ذن» از استاد «ها کویین» سئوال کرد: «چگونه میشود از جزء به کل رسید
در زمانهای قدیم، در کشور چین، بعدازظهر یکروز، مادری که سرشار از عشق به پسرش بود، به آرامی مشغول پشمریسی
یک فرمانده جنگآور معروف ژاپنی به نام «نوبو ناگه»(Nobu naga) با اینکه تعداد سربازانش به یکدهم نفرات دشمن هم نمیرسید،
سربازی به نام «نوبوشیج»(No bu shige) نزد استاد ذن «هاکوئین»(Ha kuin) آمد و پرسید: آیا وجود بهشت و جهنم حقیقت
شاگردی از مکتب «تِندای»(Ten dai) که از مکاتب فلسفی بودیسم است، به اقامتگاه استاد ذن، «گاسان»(Ga san) آمد، تا نزد
یک شب که استاد ذن «شیچیری کوجون»(Shi chi ri Ko jun) آیات مقدّس میخواند، دزدی شمشیر بهدست، به کلبهاش وارد
رهروان ذن، عهد میبندند که، تا حد کشته شدن بهدست استاد، از آموختن دست برندارند. رسم بر این است که
«ذنگِتسو»(Zen get su) استاد بزرگ ذن، در دوران «تِ آنگ»(T`ang) در کشور چین میزیست. او پند و اندرزهای مفیدی برای