داستان سه گربه – داستان ذن

یک سامورایی در خانه‌ای زندگی می‌کرد که یک موش عرصۀ زندگی را بر او تنگ کرده بود. او به‌هیچ صورتی نمی‌توانست خودش را از شرّ این موش مزاحم، خلاص کند. او یک گربۀ بسیار عالی و پُر اُبهتی را خرید، که تنومند و هیکل‌دار بود. چون موش از او زرنگ‌تر و سریع‌تر بود، تنها نتیجۀ این‌کار آن بود که، یک اسباب‌بازی و وسیلۀ مسخره‌کردن برای گربه پدید آمده بود. پس از مدتی، سامورایی گربۀ دیگری پیدا کرد که بسیار تند و سریع بود. در این شرایط، موش به‌صورت زیبایی، در قالب دفاعی فرو رفت. به‌این‌ معنی‌که، تنها در شرایطی از لانۀ خویش خارج می‌شد که، گربه به خواب فرو رفته بود. در این‌زمان، یک راهب طریقتِ «ذن» که در صومعه‌ای نزدیک منزل آن سامورایی زندگی می‌کرد، گربۀ خود را به او داد. این گربه تمام ساعات شبانه‌روز را به خواب یا چرت‌زدن می‌پرداخت، و به‌اطراف و جوانب خویش توجهی نشان نمی‌داد. این وضع حوصلۀ سامورایی را سر بُرد، و او به‌این نتیجه رسید که گربه برای هدفی که او دارد، مناسب نیست، ولی راهب اِصرار داشت که او بیشتر گربه را در نزد خود نگهدارد. گربه آنقدر چرت زد و خوابید که موجبات قضاوت نادرست و تحریک حماقت موش را فراهم آورد، به‌طوری‌که موش حتی با گستاخی در اطراف او به‌گردش و بازیگوشی می‌پرداخت. او مطمئن شده بود که گربه آنقدر بی‌حال است‌که به‌هیچ چیز توجهی نشان نمی‌دهد. یک‌روز، در یک فرصت مناسب، گربه پرید و موش را در میان پنجه‌های خویش اسیر کرد. در شرایطی که مراقبت و هوشیاری نباشد، فن و قدرت بدنی کارساز نخواهد بود.

مهم: وقتی به داستان واقعی بالا بیشتر تعمق و تفکر نمایید، متوجۀ این موضوع خیلی مهم می‌شوید که؛ راز و مرزهایی بصورت سَمبل در این داستان نهفته شده است. اگر شخص بتواند این راز و رمزها را از درون داستان استخراج نماید، مطمئناً بر علم و حکمت و تاکتیک خود خواهد افزود، و حتماً در طول زندگی‌اش، به استفاده از آن دانش، احتیاج پیدا می‌کند.
منظور از سامورایی، یعنی شاگردی‌ که در طریقتِ دانایی، سیر و سلوک می‌کند. منظور از یک موش، عرصۀ زندگی را بر او تنگ کرده بود، یعنی یکسری مشکلات متعدد و مختلفی که بر سر راه سیر و سلوک شاگرد قرار می‌گیرد. منظور از گربۀ تنومند و هیکل‌دار، یعنی انسان‌هایی که در ظاهر بزرگ هستند، ولی هیچ‌گونه مهارت دیگری ندارند؛ این انسان‌ها نمی‌توانند فقط به‌وسیلۀ هیگل بزرگشان، و اسم و رسمشان، راهنمای خوبی برای شاگردانِ طریقت دانایی، و سیر و سلوک الهی باشند؛ زیرا مشکلات و گره‌های روزگار، آنها را در بن‌بست‌ها و کوچه‌های سرابِ دنیوی گرفتار کرده، و با آنها بازی می‌کند، و ایشان مثل یک اسباب‌بازی در دستانِ بازیگر روزگار، گرفتار می‌شوند. منظور از گربۀ تند و سریع، یعنی انسان‌هایی که در ظاهر تند و سریع عمل می‌کنند، ولی مهارت دیگری ندارند؛ این انسان‌ها نمی‌توانند فقط به‌وسیلۀ سرعت‌عمل و چابکی‌شان، راهنمای خوبی برای شاگردانِ طریقتِ دانایی، و سیر و سلوک الهی باشند؛ زیرا مشکلات و گره‌های روزگار، با دیدن اینگونه انسان‌ها، خود را در ظاهر پنهان می‌کنند، و آنقدر اینکار را ادامه می‌دهند که طرف مقابل کسل و خسته شده، و آنگاه بدون هیچ‌گونه مشکلی، از قالب دفاعی خود بیرون آمده، و شاگردِ طریقت دانایی را مورد اذیت و آزار «جسمی، ذهنی و روحی» قرار می‌دهد؛ زیرا بازی روزگار، از آگاهی بالاتری نسبت به اینگونه افراد برخوردار است؛ و به‌همین خاطر، این‌دفعه از تکنیک و تاکتیک دفاعی، و جنگ فرسایشی استفاده می‌کند. منظور از راهب طریقتِ «ذن»، یعنی استادی حکیم و باتجربه که تمامی مراحل سیر و سلوک را طی نموده است. منظور از گربۀ راهب، یعنی شاگردی که زیرنظر استادی دانا و حکیم به‌درجۀ استادی رسیده است.
وقتی گربۀ راهب از نزدیک مشکلات را مشاهده می‌کند، بلافاصله متوجۀ زیرکی و چابکی و قدرت موش که سَمبل مکر و حیلۀ وسوسه‌های شیطانی و دنیوی می‌باشد، می‌گردد. او که زیر نظر استادی دانا و حکیم به‌درجۀ استادی رسیده بود، تصمیم می‌گیرد که از روش و تاکتیکِ جدیدی استفاده نماید. به‌همین خاطر، به‌وسیلۀ چرت‌زدن و بی‌حالی، و خود را به خواب زدن، و بی‌تفاوتی نسبت به اطراف خود، توانست موش مکار را گول بزند؛ در واقع موش به خودش مغرور گردید، زیرا پیش خودش فکر کرده بود که تمامی حریفان خودش را از صفحۀ روزگار محو کرده است، و حتماً این گربۀ بی‌حال و چُرتی هم از او حساب می‌برد، که حتی به او هم نگاه نمی‌کند، و نزدیکش نمی‌آید. در یک لحظۀ مناسب و در زمان موعود، گربۀ راهبِ هوشیار، موش مکار و حیله‌گر را در میان پنجه‌هایش اسیر و به‌طور کامل نابود نمود. در واقع گربۀ راهب، وقتی دید که حریفش مکار و حیله‌گر و چابک و قدرتمند است؛ خود را در ظاهر به ضعف و بی‌حالی و خواب و چرت‌زدن و بی‌تفاوتی زد، که حریف از نیروی فکری و دفاعی خود دور شود، و بعد از مدتی‌که اعتمادش را کامل بدست آورد، در یک فرصت مناسب که انتظار حمله را نداشت، حملۀ نهایی و سرنوشت ساز را، پیروزمندانه انجام داد.
این داستان به ما درس‌های زیادی را یاد می‌دهد. اول اینکه، به قدرت‌بدنی خود مغرور نشویم. دوم اینکه، به‌ سرعت‌عمل و چابکی خود مغرور نشویم. سوم اینکه، حریف خود را دست کم نگیریم. چهارم اینکه، عمل‌کردن از روی تفکر، از عمل‌کردن بدون تفکر و حساب و کتاب، کارسازتر می‌باشد. پنجم اینکه، هر کاری را اگر با صبر و مراقبت و هوشیاری و علم انجام دهیم، حتماً پیروزی را خواهیم دید.

حضرت رسول اکرم می‌فرمایند:
«یک‌ ساعت تفکر، بهتر از هفتاد سال عبادت است.»

حضرت رسول اکرم می‌فرمایند:
«پیر خردمند، بِه از جوان بی‌خِرد است.»

حضرت امام علی می‌فرمایند:
«اندیشۀ پیر در نزد من، از تلاش جوان، خوشایندتر است.»

نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های حکمت آموز جامع

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: ۱ میانگین: ۵]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
پیمایش به بالا