چون عمری با “خواستن” زندگی کردهای ، پس به تو تمرین “نخواستن” داده شد تا ذهن به تعادل برسد. اما حقیقت آن است که نه “خواستن” و نه “نخواستن” هیچکدام وضع درست نیستند. بین “خواستن” و “نخواستن” جایی است که نه خواستن است و نه نخواستن. و تنها جای درست همینجاست.
ذهن یک سالکِ فهیم در چنین کیفیتی ساکن است. این یعنی تسلیم محض بودن ، رضایت داشتن ، و پذیرش جریان هستی.
همچنانکه ؛ نه وسوسه برای “دانستن” و نه بیتفاوتی به “ندانستن” ، بلکه همواره در معرض آگاهی زنده بودن.
نه “داشتن” و نه “نداشتن” ، بلکه لااُبالی بودن نسبت به داشتن و نداشتن.
نه “بودن” و نه “نبودن” ، بلکه رها شدن از فکر بود و نبود ،
و جواب مسئله این است! تمام آنچه که گفتم ، نوعی “خودانگیختگی” به بار میآورد که از خواهشهای نفسانی بر نیامده است.
مسعود ریاعی
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: ۰ میانگین: ۰]