طریقت هنرهای رزمی جامع

مجهول – داستان ذن

«سون مای‌تو»(SON MAI TO) بسیار استاد صادق و پاکی بود، به‌طوری که بسیاری از رهروانش از تمامی مسایل خصوصی او بااطلاع بودند، و حتی گاهی اوقات با او روزها و هفته‌ها زندگی می‌کردند. «سون مای‌تو» در تمام دوران زندگیش، از دوران جوانی که به مقام استادی نائل گشت، تا هنگام پیری که به سکوت فرو رفت، حتی یک‌دَم در فکر پرده‌پوشی و رازداری نبود.
این خصلت استاد باعث گشت که در دوران پیری، از رهروانی که در دوران جوانی، آنها را پرورش داده و بسیاری از لحظات زندگی خویش را در ساختن و پیشرفت آنها صرف نموده بود، ضربۀ سنگینی بخورد؛ و عدۀ زیادی از شاگردان و رهروان خویش را این‌گونه از دست بدهد.
مسئله به این‌صورت شکل گرفت که رهروان ناآگاه، تمامی مسائل خصوصی استاد را با حالتی نامعقول و خصمانه و به‌طرز فحاشی در جلسه‌ای که تمامی رهروان گرد آمده بودند، در پیش روی خود استاد، بازگو نمودند و استاد که بسیار متعجب گشته و از این مسئلۀ غیر مترقبه جا خورده بود، تنها نگاه و سکوت اختیار کرد.
از آن جلسه به بعد، تمامی استادانی که در مکان‌های مختلف به تدریس تعالیم او مشغول بودند، از اینکه زمانی شاگرد او بوده اند به اِکراه سخن می‌راندند و هر جا که می‌رسیدند، برای اثبات وجود خویش، وجود تعالیم استادشان را نفی می‌کردند. این چنین شد که استاد، دیار خویش را ترک گفت، و به گوشۀ انزوا پناه برد.
سال‌ها گذشت، و در خصوص طریقت دانایی هنرهای رزمی، سئوالات بی‌شماری برای بسیاری از رهروان مطرح گشت، و این‌بار کسی نبود که جواب سئوالات را بدهد، و استاد که روزی پاسخگوی چراهای رهروان بود، اینک مجهول گشته، و کسی از مکان وی اطلاعی نداشت.
روزها می‌گذشت، و طلب پاسخ چراهای رهروان بیشتر می‌گشت، و رفته رفته کار به‌جایی کشید که رهروان بسیاری از پی کشف استاد و راز مجهولات، راهی بیابان‌ها و کوهستان‌ها گشتند. و این چنین بود که استاد نیز جزئی از مجهولات گشت.

مهم: وقتی به زندگی بزرگان نظری اجمالی بی‌افکنید، متوجۀ این موضوع خیی مهم می‌شوید که، آنها به‌قدری صادق و پاک بودند، به‌طوری‌که بسیاری از رهروانشان از تمامی مسایل خصوصی آنها با اطلاع بودند، و حتی گاهی اوقات با اساتید خودشان روزها و هفته‌ها زندگی می‌کردند.
از دیگر خصلت‌های بزرگان و اساتید این بود که، آنها حتی یک‌دم در فکر پرده‌پوشی و پنهان کاری نبودند. این خصلت بزرگان باعث می‌شد که از رهروان و رقیبانی که متعصب و دُگم و بدخواه و بدنظر و منفی‌اندیش و خودخواه و حسود بودند، ضربۀ بزرگی بخورند. زیرا آنها جنبۀ این همه خوبی و صداقت و پاکی را نداشتند.
وقتی به این داستان واقعی بیشتر تعمق و تفکر نمایید، متوجۀ این موضوع خیلی مهم می‌شوید که، همیشه و در همه‌جا، افرادی وجود دارند که نمی‌خواهند دیگران پیشرفت نمایند، و از اینکه استادی دانا و صادق و پاک و مهربان وجود دارد، و با ایثارگری، اطرافیان و رهرروان خود را به‌سوی تکامل الهی هدایت می‌نماید، ناراحت و خشمگین می‌گردند.
این‌گونه افراد ممکن است که حتی از تمامی امکانات خود جهت فروپاشی و تخریب این جمع دوستانه استفاده نمایند. متأسفانه این‌گونه افراد از حالات روانی افراد ساده‌اندیش که همیشه در اطراف بزرگان وجود دارند، سوء استفاده کرده و ذهن آنها را بر علیه استادشان سَم پاشی می‌کنند. و ماجرا از این به بد شروع می‌شود، و همین‌طور انرژی‌های منفی و افکار منفی و شایعه پراکنی‌های مکرّر پشت سر هم جمع شده، و مثل یک بمب در یک «شرایط و مکان و زمان» خاص منفجر می‌شود. وقتی‌که این اتفاق رؤیت شد؛ ابتدا استاد به‌فکر گوشه‌نشینی در این جوّ خفقان و خیانت می‌شود. بعد یک‌سری از اطرافیان، خودشان را نشان می‌دهند. یعنی، بعضی از آنها بر علیه استادشان و یک‌سری هم برای طرفداری از استادشان به پا می‌خیزند، و در واقع هر کسی خودش را نشان می‌دهد.
جالب‌تر اینکه، وقتی به این شکل استادی را برکنار می‌کنند، شاگردان ارشدی که خود به مقام استادی رسیده‌اند و مشغول تعلیم می‌باشند، به‌خاطر اینکه در معرض اتهام رابطه‌داشتن با استادشان قرار نگیرند، به اِکراه از زمان شاگردی خود در نزد استادشان سخن می‌گویند و حتّی منکر تعلیم و تربیت خود، و کسب علم و دانش و تجربه در نزد استادشان می‌شوند، و شاید هم راه استادشان را به‌عنوان راه درست قبول نداشته باشند، و به همه بگویند که آن راه درست نیست، و باید آن راه را مسدود و قطع نمود.
وقتی استاد این‌همه بی‌عدالتی از سوی شاگردان و اطرافیانش را مشاهده کرد، مجبور به ترک شهر خود گشت، و به گوشه‌ای رفت که دیگر کسی نتواند پیدایش کند. سال‌ها پشت سر هم سپری شد، کسانی‌که در خصوص طریقت دانایی، سئوالات بی‌شماری برایشان مطرح گشت، پیش اساتید کاذب رفتند که به سئوالاتشان جواب داده شود؛ ولی متأسفانه آنها هم مثل خود شاگردان و رهروان، سئوالاتی داشتند که برایشان جوابی نمی‌یافتند، زیرا استادشان را به خاطر حماقتشان از دست داده بودند، و حتّی یک‌بار هم در این‌مدت نتوانسته بودند که با استاد ارتباط برقرار نمایند، و به‌همین خاطر از کسب علم و دانش و معرفت در طریقت دانایی عقب افتاده، و خودشان هم مثل شاگردان جاهل و بی‌پناه و بی‌سرپرست به دور خود، می‌چرخیدند؛ و کسی نبود که پاسخگوی سئوالات آنها باشد، و آنها را راهنمایی و هدایت نماید.
وقتی‌که کار به اینجا کشیده شد، رهروان و اساتید پشیمان، به‌دنبال استاد دانای خود گشتند؛ و هر چقدر بیشتر سعی کردند، کمتر یافتند. حتی رهسپار بیابان و کویر و کوهستان و … شدند، ولی استاد مهربانشان را نیافتند؛ و این‌چنین بود که «استاد اعظم» نیز، جزئی از مجهولات گشت.

حضرت رسول اکرم  می‌فرمایند:
«خدا هیچ انسانی را فرومایه نخواهد و نشمارد، جز آنکه دانش و ادب را از او باز دارد.»
(نهج‌الفصاحه – حکمت ۲۶۱۳)

منبع: کتاب داستان های ذن جامع – نوشته‌ی استاد محمدرضا یحیایی

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: ۰ میانگین: ۰]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
پیمایش به بالا