ذن

سخنرانی برای گوسفندان – داستان ذن

استاد «چئو پانتو» (Cheo Panto) سال‌ها به تعلیم مردم می‌پرداخت و هزاران شاگرد از دور و نزدیک برای آموختن رموز ذن نزد او می‌آمدند. استاد شبانه‌روز به تعلیم می‌پرداخت، ولی به‌جز تعدادی معدود، بقیه مردم به تعالیم او از دید استفاده‌های مادی می‌نگریستند، و آن تعالیم بزرگ را فقط در جهت منافع مادی و کسب قدرت بکار می‌بردند. استاد که از این‌کار آگاه بود، ‌از آموختن رموز و اَسرار این مکتب به آنها خودداری می‌کرد، ولی مردم دست‌بردار نبودند و هر لحظه رمز و رازهای جدیدی از او می‌خواستند.
استاد که چنین دید، تعدادی گوسفند خریداری نموده و به گوسفندداری پرداخت، و هنگامی ‌که گوسفندها مشغول چرا بودند، برای آنها سخنرانی می‌کرد و خود را استاد گوسفندان می‌خواند. شاگردان، به‌خیال اینکه استاد دیوانه شده، از گِردش پراکنده شدند و به‌دنبال رِوال عادی زندگی خود رفتند، و عده‌ای نیز او را طَرد کردند و بر دیوانگی او صِحه گذاشتند،‌ و گروه اندکی نیز در میان گوسفندان به شنیدن سخنان استاد می‌پرداختند. این گروه آخر، پس از اندک زمانی هم‌چون استاد خود سخنور خوبی گشته بودند.

مهم: وقتی به زندگی بزرگان نظری اجمالی بی‌افکنید، متوجۀ این موضوع خیلی مهم می‌شوید که، آنها بسیار شغل حساس و ظریفی را پیشۀ خود کرده‌اند. زیرا یاد دادن علم به دیگران امر ساده‌ای نیست. در این داستان واقعی می‌بینیم که استادی حکیم و دانا مشغول تعلیم‌و تربیت به دیگران در تمامی مدت شبانه‌روز می‌گردد. در بین افرادی‌که برای آموختن نزد استاد می‌آمدند، هر کدام برای نیّتی آمده بودند. بعضی از آنها برای کسب مال و ثروت، بعضی از آنها برای کسب مقام و شهرت، بعضی از آنها برای فخر فروختن، بعضی از آنها برای قدرت و جاه‌طلبی و عده خیلی کمی هم وجود داشتند که واقعاً برای آموختن و خدمت خالصانه‌کردن در راه رضای خداوند قادر مطلق آمده بودند.
وقتی‌که استاد به نیّت‌های پلید آنها پی برد، از آموختن رموز و اَسرار آن علم به آنها خودداری کرد. ولی مردم دست بردار نبودند، و هر لحظه رمز و رازهای جدیدی از او می‌خواستند، استاد که چنین دید، به‌فکر خلاص‌شدن از این زندان هلاکت تدریجی افتاد.
و بهترین راه این بود که تعدادی گوسفند بخرد و به گوسفندداری بپردازد. و برای اینکه از دست مردم طماع و خودخواه خلاص شود، خود را به دیوانگی زد. یعنی وقتی که گوسفندان مشغول چرا بودند، استاد آنها را جمع می‌کرد و برای آنها سحنرانی می‌کرد و خود را استاد گوسفندان می‌خواند. البته طوری این حرکات و صحبت‌ها را می‌کرد که به سمع و نظر مردم برسد. تمامی کسانی‌که استاد را برای سوءِاستفاده‌های شخصی خودشان می‌خواستند، به‌خیال اینکه او دیوانه شده، از دور و بَرَش پرانده شده و به‌دنبال رِوال عادی زندگی خود رفتند. ولی تنها عده خیلی کمی وجود داشتند که به استادشان ایمان داشتند و در میان گوسفندان به شنیدن سخنان گوهربارش می‌پرداختند. چون‌که این گروه مخلصانه می‌آمدند و نیّت‌شان هم خالصانه و پاک بود، و استاد از نیّت و درون آنها باخبر بود. لذا در ظاهر برای گوسفندان چنان سخنرانی کرد تا به تمامی سئوالات این گروه از شاگردان جواب داده، رموز و اَسرار طریقت دانایی را برای آنها آشکار می‌نمود. بعد از مدتی، این گروه آخر که پاک و خالص بودند، هم‌چون استاد خود صاحب علم و درایت و حکمت و معرفت گردیدند، و با تشکر و قدردانی‌کردن از استادشان، راه آموزش دادن خودشناسی و خداشناسی را به افراد پاک و طالب معرفت آغاز کردند. زیرا آنها، هم‌چون استادشان سخنور خوبی شده بودند.
وقتی به این داستان بیشتر تعمق و تفکر ‌نماییم، متوجۀ این موضوع خیلی مهم می‌شویم که، فقط علم‌آموختن ملاک نیست، بلکه باید یادبگیریم که از علم خود چگونه و در چه راهی استفاده نماییم و حتی آن‌را به چه کسی یاد بدهیم. زیرا آموزش‌دادن علم به دیگران خیلی خیلی بیشتر از خود یادگیری مهم می‌باشد. اگر خوب توجه کنید، می‌بینید که هرگاه علم و قدرت به دست نااهلان افتاده، از آنها سوءِاستفاده کرده و به‌جای خدمت به خلق خدا، شروع به نافرمانی و جنگ و خونریزی و فساد برای استفاده‌های نامشروع و شخصی خود کرده‌اند. به‌همین‌خاطر، اساتید حکیم و خردمند و دانا، این موضوع را دانسته و علم خود را در اختیار نااهلانی که احتمال دارد در آینده از آن علم سوءِاستفاده نمایند، قرار نمی‌دهند. و خودشان را به هر شکلی که شده، از دست آموزش‌دادن به افراد ناباب و نااهل خلاص و رها می‌کنند. حتی اگر در ظاهر، به آنها لقب دیوانه بدهند و طَردشان نمایند. زیرا شَرف استاد واقعی، به خدمت خالصانه و پاکش در راه رضای خداوند حکیم می‌باشد، نه به القابی که مردم جاهل به‌خاطر استفاده‌های شخصی خود به آنها می‌دهند.

حضرت امام علی (ع) می‌فرمایند:
«آنچه به علم و تلاش و کوشش انسان زیان و آسیب می‌رساند، ترک اخلاص و نیّت پاک در انجام آن عمل است.»
(میزان‌الحکمه – جلد ۱ – صفحه ۱۱۲)

نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های حکمت آموز جامع

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: ۰ میانگین: ۰]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
پیمایش به بالا