استاد «تندرای فو»(Tondrai Fu) شخصیتی دوگانه داشت، بدینصورتکه زمانی از تهدل به خنده در مورد یک واقعۀ شادیبرانگیز سخن میراند و لحظهای بعد ناگهان در مورد یک مسئلۀ غمانگیز اشک به چشم حاضران میآورد. این تضاد رفتار او در یکلحظه، همواره شاگردان و یارانش را به حیرت و پریشانی میانداخت.
روزی استاد جمعی از همراهان را جمع کرده و از قدرت و عظمت مجموع آنان و توانایی ایشان در برانداختن ناپاکیها و پلیدیها سخن میراند. رهروان که به هیجان آمده بودند، هر دَم سخن او را با فریادهای تشویقآمیز قطع مینمودند، بهطوریکه هیجان همه را فرا گرفته بود و نسبت به قدرت و توانایی خود احساس غرور میکردند.
استاد گفت: «آری دوستان! از نیرویتان هر چه بگویم، کم گفتهام، به گمانم مرکز دنیا جمع شماست.» آنگاه پس از لحظهای ادامه داد: یاران، داستانی را بهخاطر میآورم، گویند: «روزی پشهای پس از ساعتها پرواز، روی خرطوم فیلی نشست، و پس از استراحت کامل، خطاب به فیل گفت: جناب آقای فیل، محکم بهایست که میخواهم پرواز کنم. فیل گفت: عجب! تو کی آمدی که حالا میخواهی پرواز کنی؟!»
سکوت مشهودی بر جمع مستولی شد، و همگی سرهایشان را از خجالت پایین انداختند.
مهم: برخی از اساتید بزرگ بهقدری در امر سخنرانی مهارت دارند که وقتی اراده میکنند، میتوانند با حرفهایشان اطرافیان خود را تحریک کنند، طوریکه اگر اراده کنند، میتوانند آنها را بگریانند و اگر اراده کنند، میتوانند آنها را بخندانند و اگر اراده کنند، میتوانند آنها را به خشم بیاورند، و اگر اراده کنند، میتوانند آنها را آرام نمایند، و اگر اراده کنند، میتوانند آنها را قدرتمند و توانگر نمایند، و اگر اراده کنند، میتوانند آنها را ضعیف و ناتوان نمایند.
از این داستان واقعی میشود درسهای مهمی را دریافت نمود، از جمله: اول اینکه، وقتی استاد همه شاگردان خود را جمعکرده و با صحبت خود آنها را تشویق به انقلاب در برانداختن ناپاکیها و پلیدیها میکند، شاگردان تحت تأثیر احساسات خود قرار گرفته و به هیجان آمده و شروع به فریاد و هیاهو میکنند، و نسبت به قدرت و توانایی خود احساس غرور میکنند. در صورتیکه آنها باید آنقدر باهوش و دانا میبودند که میدانستند، نباید با حرفهای استادشان خیلی زود تحریک شوند. زیرا کسانی هستند که با این حَربهها دیگران را تحریک کرده، و از آنها سوءاستفاده سیاسی مینمایند. دوم اینکه، وقتی استاد شاگردان را تحریک کرد، وارد مرحلۀ بعدی شد. یعنی حالا نوبت این موضوع است که به شاگردان خود، این درس مهم زندگی را بدهد که مراقب افرادی باشند که میخواهند انسانها را تحریک نمایند، و از آنها سوء استفادههای سیاسی نمایند، سوم اینکه، وقتی استاد همۀ شاگردان خود را به حداکثر آستانۀ انرژی فعالشده احساساتشان رسانید، حالا نوبتِ دادن درسی بزرگ به آنها میباشد که تا عمر دارند هرگز آنرا فراموش نکنند، و آن گفتن یک داستان است که معنی خیلی عمیقی برای آنها در بر داشت.
معنی داستان پشه و فیل یعنی، ای انسانی که عُـقده خودبزرگبینی داری، و به امکانات ظاهری و فانی خود (مقام، ثروت، زیبایی، جوانی، قدرت و …) مغرور هستی. هر چقدر هم که ادعای بزرگی کنی، باز در مقابل ملکوت خدا پشهای بیش نیستی، و تازه وقتی ادعای توانگری میکنی، آنجا متوجۀ این موضوع خیلی مهم میشوی که، اصلاً کسی متوجۀ آمدنت نشده بود که حالا موقع رفتن ادعا میکنی. مثل پشهای که بعد از استراحت کردن، موقعیکه میخواست از روی خرطوم فیل پرواز کند، به فیل گفت: جناب آقای فیل، محکم بهایست که میخواهم پرواز کنم. و در جوابش، فیل گفت: عجب! تو کی آمدی، که حالا میخواهی پرواز کنی؟!
این موضوع خیلی عمیق میباشد، و به ما میخواهد بگوید که ای انسان! اینقدر مغرور نباش. زیرا نه آمدنت به اختیار توست، و نه رفتنت. چرا اینقدر خودبزرگبین و مغرور هستی؟! تمام چیزهایی که به آنها دلخوش کردهای و مینازی، به یک باد بند است، و ممکن است در یک لحظه، همه آنها را از دست بدهی.
استاد حکیم میفرماید:
«از اشتباهات خود، پُلی برای پیروزی بسازید.»
استاد حکیم میفرماید:
«دریا دل و صبور و بیمُدعا باشید؛ و خودتان را در اعماق وجود اقیانوس بیکران الهی، غرق نمایید؛ تا بتوانید به خودشناسی و خداشناسی، دسترسی پیدا کنید.»
نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های حکمت آموز جامع