یکی از اساتید ذن بهنام «رهایما تِه»(Rahaima Te) مدتها شاگردان خود را آموزش داده بود. شاگردان چنان جذب راه او گشته بودند که همهچیز را از خاطر برده، و صبح تا شام بهدنبال تفکر و ریاضت بودند، بهطوریکه بهعنوان مظاهر راه، شناخته میشدند. از جامعه دوری گزیده، و تنها در درون خود زندگی میکردند، و از انسانیت سخن میراندند، بدون آنکه بهطور عینی در اجتماع آنرا مشاهده و لمسکرده باشند.
استاد برای جلوگیری از درونگرایی و گوشهنشینی، ناگهان با برنامهای خاص، سبب شد که آنان با جامعه برخورد نمایند. رهروان که برای اولینبار با قوانین منفی و دُگم جامعه مواجه میشدند، مسیر حرکت جامعه را برخلاف جهت خویش یافتند، و اغلب پراکنده و از استاد رویبرگردان شدند. آنها استاد را متهم میکردند که چرا با برنامۀ خود، مسیر آموزش آنان را منحرف کرده، و مجبورشان نموده است که با افراد ناآگاه جامعه سر و کله بزنند!
این حرکت باعث شده بود تا انبوهی از مردم به استاد بهپیوندند، و راه او را برگزینند. بعدها استاد به شاگردان قدیمی و ارشد، شاگردان جدید و مبتدی را نشان میداد، و به ایشان چنین میگفت:
«در آن درگیری با مرداب اجتماع، این افراد، امکان یافتند تا خود را از آن بیرون بکشند، و ادامهدهندگان راه باشند؛ ضمن اینکه شما نیز چون فولاد، افکار خود را به مغز انسانها کوبیدید تا خود و افکارتان پخته شوید، و به اینوسیله در معرض آزمایش قرار گرفتید و بسیاری از انسانها را نیز بیدار کردید.»
مهم: در این داستان واقعی، مشاهده کردید که استاد دوراندیش، با دیدن آینده، اقدام به برنامهریزی بلندمدت برای جذب بیشتر سالکین طریقت دانایی نمود. علاوه بر این موضوع، یکسری از شاگردان نااهل و جاهل قدیمی خود را هم توسط این تکنیک سَرند و جدا نمود، و آن تعداد از شاگردانی که باقی ماندند، جزء شاگردان قدیمی و ارشد شدند، زیرا در این امتحان ناگهانی، سربلند و پیروز بیرون آمدند.
در واقع استاد دانا با این حرکت، چندین هدف را دنبال مینمود: اول اینکه، شاگردان خود را در بوتۀ آزمایش ناگهانی قرار دهد. دوم اینکه، شاگردان خود را تقسیمبندی نموده، به هر کدامشان امتیازی واقعی، در خور مقامشان بدهد. سوم اینکه، یکسری از شاگردان که لیاقت طریقت دانایی را ندارند، از کلاسهای آموزشی فاصله گرفته، و آنجا را ترک نمایند؛ زیرا تا آنها نروند، جا برای شاگردان جدید باز نمیشود. چهارم اینکه، تا شاگردان در اجتماع و در بین مردم رفت و آمد ننمایند، نمیتوانند به نعمتیکه خداوند متعال به آنها ارزانی داشته پیببرند؛ زیرا بالاترین نعمتها، خودشناسی و خداشناسی و پیدا کردن راه حقیقی میباشد. پنجم اینکه، وقتی شاگردان وارد اجتماع شدند، با کسانی برخورد نمودند که دنبال راه میگشتند، و در واقع این شاگردان، دست افرادی را که در مُرداب اجتماع دست و پا میزدند را گرفته، و راه نجات را به ایشان نشان دادند. ششم اینکه، شاگردان فرصتی پیدا کردند که با تجربهتر و پختهتر شوند.
استاد حکیم میفرماید:
«از افراط و تفریط بپرهیزید؛ زیرا آن دو، از فرماندهانِ قدرتمندِ لشکریانِ شیطانِ بزرگ میباشند.»
استاد حکیم میفرماید:
«علم و عمل، دو بال برای پرواز بهسوی قلّههایِ ترقّی میباشد.»
استاد حکیم میفرماید:
«اگر شاگرد سیرِ اِلیالله، بالهای علم و عمل خود را بهدست فرامین و دستورات استاد خود بسپارد؛ مطمئناً استاد، شاگرد را بهطرف نورِ الهی که هدف نهایی و تکامل هر انسانی میباشد، خواهد رساند.»
نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های حکمت آموز جامع