شاگردان استاد «گانگ تِمما»(Gung Tem ma) مردم را دعوت به جلسهای کرده بودند تا استاد برای ایشان صحبت کند. استاد در جلسۀ سخنرانی، جوّی خشن ایجاد کرده و با عصبانیت سخنرانی نمود، و بسیاری از مراحل نهایی ذن را با حالتی غیرمنطقی برای مردم بیان کرد. در انتهای صحبت، زمانیکه قرار بود سئوالات و اشکالات مردم را پاسخ گوید، با حالتی بیتفاوت جلسه را ترک گفت.
مردم خشمگین و متعجب، با سئوالاتی انبوه، به جانب شاگردان او هجوم بردند و نسبت به استاد اعتراض بسیاری نمودند، و این مسئله باعث شد تا گروهی از شاگردان مبتدی نسبت به استاد خود بدبین شده و با مردم همآواز شوند.
و عدهای دیگر از شاگردان خوب و ارشد؛ ناچار گشتند تا برای دفاع از استاد خود، در مقابل مردم ایستاده، و به توضیح درباره صحبتهای وی بپردازند، و بدینصورت خیلی از مسایل نیز برای خودشان روشنتر گشت، و از نیروی سخنوری خوبی بهرهمند شدند.
استاد «گانگ تمما» در تمام این مدت، در گوشهای تاریک ایستاده بود، و لبخند میزد، و به رُشد اندیشه شاگردانش در برخورد با چراها میاندیشید، و او اینچنین از شاگردانش دعوت کرده بود تا برای مردم سخنرانی نمایند.
مهم: از این داستان متوجه میشوید که برخی اساتید بهقدری غیرقابل پیشبینی بودند که هیچگاه اطرافیانشان نمیتوانستند از افکار و نیّت و اعمالشان سر درآورند. در این داستان واقعی، میبینیم که استاد ذن، با نقشه از قبل تعیین شدهاش، شاگردان را خیلی راحت به دو قسمت تقسیم میکند؛ یک دسته مخالف و یک دسته موافق. همچنین، با شگردی که انجام میدهد، آن دسته از شاگردان خود که جزءِ خوبان و ارشدهای کلاس بودند را، بهطور غیرمستقیم وارد مرحله عمل میکند. وقتیکه شاگردان ارشد میبینند که باید از راهشان و استادشان محافظت و طرفداری نمایند، وارد مرحله «شوکِ روشنبینی» میشوند، و زمانیکه به سئوالات مردم جواب میدهند، خیلی از مسائل برای خودشان هم حل میشود؛ و در آخر نیز، بدون آنکه خودشان بدانند، از نیروی سخنوری درونی خود استفاده کرده، و آنرا فعال میکنند. استاد در این زمان، در گوشهای دور از دید دیگران، شاگردان سخنور خود را نظارهگر بوده، و از اینکه آنها در سختیها صبور بوده و با آرامش مشغول جوابدادن سئوالات مردم هستند، با تبسمی، خوشحالی خود را نسبت به آنچه که در آن زمان اتفاق افتاده بود ابراز نموده، و از ته قلب شاد میشود.
آری ای عزیزان، اگر شاگردان فقط به توانایی اساتید خودشان متکی باشند، هیچگاه نمیتوانند رُشد و بالندگی داشته باشند. به همین خاطر، اساتید به دنبال راهحلهایی میباشند تا اینکه بتوانند تواناییهای شاگردان خود را ارتقاء دهند. در این داستان، ما با یکی از این راهها آشنا شدیم.
استاد حکیم میفرماید:
«استاد الهی، شاگردانِ متّقیِ خود را به مانند عقابی تیز پرواز، با دو بالِ علم و عمل، دو چشمِ دل و بصیرت، قلبی سرشار از عشقِ الهی، چنگالهای پُر توانِ توکل به خدا، و سَری پُر از افکار مثبت و امید به آیندهای روشن، تعلیم و تربیت و پرورش داده، و آنها را در آسمانِ بیکرانِ عجایبِ خلقتِ خداوندِ حکیم، رها میکند؛ باشد که شکاری مناسب و مفید، برای ارتقاءِ سطحِ تکاملیِ خود و دیگران، که همانا «لِقاءالله» و رسیدن به معبود و خالق هستی میباشد، صید نمایند؛ انشاءالله.»
استاد حکیم میفرماید:
«همانطوریکه نور و انرژی خورشید فقط به گیاهانی میخورد که سر از خاک بیرون آوردهاند؛ به همان شکل هم، نور و انرژی الهی، فقط به افرادی میرسد که سر از جهل و تاریکی و تعصب بیرون میآورند.
همانطوریکه گیاهان بوسیله نور و انرژی خورشید به رُشد و نِمو خود ادامه داده و به تکامل میرسند و در نهایت به بار مینشینند و از ثمره آن درختان و گیاهان، دیگران هم استفاده مینمایند؛ به همان شکل هم، انسانهای باتقوی و باایمان، توسط نور و انرژی الهی هدایت شده و به تکامل الهی خود خواهند رسید، و در نهایت، نور این بزرگواران (عارفان الهی – اولیاءالله) راهگشای راه انسانهای گمگشته در سیر و سلوکِ سیرِ اِلیالله خواهند بود؛ انشاءالله.»
استاد حکیم میفرماید:
«انسان، کامل و جامع است، نه جزء و تک بعدی.»
نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های حکمت آموز جامع