ذن

فرصت طلب – داستان ذن

زمانی، در کشور ژاپن استادی می‌زیست که «سیز ترکسان»(Siz Torksan) نام داشت. این استاد در کشور چین، زیر نظر استاد «مراحم بانا»(Morahem Bana) آموزش دیده بود. لیکن او پس از بازگشت به ژاپن، با درهم ‌آمیختن آموخته‌های خود با احساسات شخصی از قبیل: تعصب‌های قوی، غرور و خودپسندی، آنها را به‌صورت دیگری درآورد و اساس تعلیم خود را تغییر داد. وی به‌عنوان آنکه به اندازه کافی از کشور چین دور است، لاف استادیِ اعظم را می‌زد.
روزی او با «سیرکان» (Sir kan) یکی از شاگردان استاد «مراحم بانا» که به قصد بررسی به ژاپن آمده بود، برخورد کرد. «سیز ترکسان» تصمیم گرفت که با مظلومیت و فروتنی بیش از اندازه، وفاداری خود را به استاد «مراحم بانا» نشان دهد. پس چنین گفت: «من در مقابل «مراحم بانا» ذرّه‌ای بیش نیستم.». «سیرکان» با خونسردی پاسخ گفت: «تو از ابتدا ذرّه‌ای بیش نبودی، لیکن اکنون نابود گشتی.»

مهم: در زمان‌های قدیم، اساتید بزرگی بودند که با درایت و نگاهی که به اطراف خود و مخصوصاً شاگردان خود داشتند، به‌ هیچ‌وجه ممکن اجازه نمی‌دادند که شاگردانشان تکنیک‌ها و علم‌های مربوط به طریقت دانایی را با احساسات شخصی و غرور، به شکلی دیگر درآورده و با روشی دیگر آموزش دهند. زیرا، این‌گونه آموزش‌ها که از طریق شاگردان ناباب به مردم ناآگاه داده می‌شود، باعث تضعیف طریقت دانایی می‌شود، و مردم فکر می‌کنند که اساتید قبلی هم، به‌همین طریقِ فاسد، تدریس می‌نمودند. در صورتی‌که آموزش‌های ناب و اصیلِ طریقت دانایی، در دستان اساتید ناب و اصیل که تمامی وجودشان را وقف راه نموه‌اند، می‌باشد. در این داستان واقعی می‌بینیم، چون استاد خصوصیات اخلاقی شاگرد خودش را می‌دانست و احتمال می‌داد که در امر آموزش به بیراهه رفته و مردم را به گمراهی بکشد. لذا یکی از شاگردان مورد اعتماد و اصیل خود را از کشور چین به کشور ژاپن می‌فرستد، که ببیند آیا او آموزش‌های اصلی را به مردم یاد می‌دهد، یا اینکه آموزش‌های غلط و من‌درآوردی را به خورد مردم می‌دهد. و این مأمور و شاگرد دانا، بعد از مدتی که در کشور ژاپن مشغول تحقیق در این زمینه بود، به اهداف پَست و ناچیز و گمراه‌کنندۀ شاگرد مغرور و جاهل پی‌بُرد. در آن موقع، بعد از کسب اطلاعات دقیق در رابطه با شاگرد، پیش شاگرد جاهل و مغرور می‌رود. وقتی شاگرد جاهل می‌بیند که از طرف استادش شخصی برای سرزدن به کارهایش فرستاده شده است، به‌خاطر خوب نشان‌دادن خود، اقدام به حربۀ چاپلوسی و فروتنی بیش از اندازۀ خود می‌نماید، و به مأمور استادش می گوید که: من در مقابل استاد، ذرّه‌ای بیش نیستم. از آنجایی‌که مأمور استاد، همه چیز درباره شاگرد پَست و مغرور می‌داند، جوابش را طوری می‌دهد که به خودش بیاید و از اَعمال ننگین و خیانتش دست بردارد، لذا می‌گوید: تو از ابتدا ذرّه‌ای بیش نبودی؛ لیکن اکنون نابود گشتی. یعنی تو دیگر لیاقت آموزش‌دادن این علم را به مردم مشتاق نداری، و آن استاد دروغین را خلع لباس کرده، و به همۀ اطرافیان شکل واقعی‌اش را نشان می‌دهد.
وقتی به این داستان واقعی، با تعمق نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که خیلی چیزها در اطراف ما هست که ظاهری آراسته دارد، و در ظاهر به نفع ما می‌باشد. ولی اگر به عمق وجودی آن نگاه کنیم، می‌بینیم، نه‌تنها آنها ما را به‌سوی کمال و ترقی و انسانیت رهنمود نمی‌نماید؛ بلکه باعث گمراهی و ظلالت ما هم می‌شود. لذا شاگردان طریقت دانایی باید با درایت و تعمق و تحقیق بیشتر، پا به راه گذاشته، و خود را به سرچشمۀ زلال و پاک معرفت رسانیده، و از آب آنجا خود را سیراب نمایند. طوری‌که تمامی رگ‌ها و مویرگ‌های وجودی انسان سرشار از علم و حِلم و حکمت و برکت و نور گردد؛ انشاءالله.

استاد حکیم می‌فرماید:
«ما باید مراقب باشیم که با نردبانمان، دیگران را به یغما نبرند (مراقب باشید، مبادا با نردبان شما، سرمایه دیگران را به یغما ببرند).»

استاد حکیم می‌فرماید:
«بودن هزار عالِم در یک روستا کم، و بودن یک جاهل در یک شهر زیاد است.»

استاد حکیم می‌فرماید:
«خداوند حکیم، علم را به انسان متواضع می‌دهد، و از انسان متکبر می‌ستاند.»

استاد حکیم می‌فرماید:
«انسانهای ضعیف‌النفس می‌گویند:«انسان، جایز‌الخطاست.» ولی انسانهای وارسته و پرهیزکار می‌گویند: «انسان، ممکن‌الخطاست.»»

استاد حکیم می‌فرماید:
«وارد شدن به طریقت دانایی و هنرهای رزمی جامع، مستلزمِ داشتن پنج خصلت مردانه ستاره قدرت، یعنی: پاکی، صداقت، صبر، استقامت، و تواضع (احترام)، می‌باشد.»

نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های ذن جامع

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: ۱ میانگین: ۵]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
پیمایش به بالا