ذن

منطق اندیشه‌ها – داستان ذن

روزی استاد پیری، در کشور چین، شاگردان خود را آموزش می‌داد. در همان زمان، یکی از سخنوران معروف کشور ژاپن که به قصد سخنرانی به کشور چین مسافرت کرده بود، وارد معبد (محل عبادت – عبادتگاه) آن استاد شد، و سکوت را شکست و گفت: «ای استاد عالی‌مقام، من بنده کهترینم، آمده‌ام تا با شما درباره تناقض راهتان بحث نمایم.» استاد لحظه‌ای بر وی نگریست و ضربه‌ای سخت بر او زد؛ چنانکه شخص سخنران بر زمین افتاد.
سخنران با بُهت و تعجب گفت: «چرا این‌چنین می‌کنید، آیا توانایی بحث را ندارید؟» استاد بلافاصله ضربات دیگری بر وی وارد کرد.
شخص سخنران هر دم با بدن دردناک و صورتی متعجب به وی اعتراض می‌کرد و لیکن ضربات دیگری دریافت می‌نمود. هر زمان سخنور ژاپنی سخن از چگونگی توانایی خویش در بحث و منطق می‌راند، ضربات پی‌درپی دیگری می‌خورد،‌ به‌طوری‌که دیگر هیچ‌گونه راه گریز در پیش روی ندید. به‌ناچار برخاست و با عصبانیت و خشم به استاد حمله‌ور شد.
استاد با خونسردی کامل وی را نگهداشته و با آرامی به او چنین گفت: «بسیار خوب دوست عزیز، چرا آشفته‌خاطر گشتید، و به‌جای بحث و منطق، به ستیز متوسل شدید؟!»

مهم: در این داستان واقعی که سال‌ها پیش اتفاق افتاده، نکات جالب و مهمی نهفته است. وقتی سخنوری وارد معبد استادی دانا می‌شود، به‌جای اینکه با آرامش و روحیه‌ای باز وارد شود، از همان ابتدا رو در روی استاد قرارگرفته، و از خودش تعریف و تمجید می‌نماید و بلافاصله و بدون داشتن کوچکترین اطلاعی از خصوصیات اخلاقی و علمی و معرفتی استاد، می‌خواهد که در رابطه با تناقض راه با استاد بحث نماید. وقتی استاد دانا یک نگاه عمیق به کُنه وجود شخص سخنور می‌اندازد، در همان ابتدا، آن شخص را توخالی از لحاظ بار معنوی و علمی می‌بیند، و پُر، از لحاظ بار منفی و بحث و جَدل و سفسطه می‌بیند. به‌همین‌خاطر، از روش تحریک‌کردن استفاده می‌نماید. یعنی با ضربات پی‌درپی، خشم شخص سخنور را فعال کرده و آنقدر ادامه می‌دهد که تمامی دیدگاه و برنامه‌ریزی‌های سخنور جاهل را نقش بر آب می‌نماید، و هرچقدر شخص سخنور قلعه‌ای از بحث و جَدل و سَفسطه به دور خودش کشیده بود، با این حرکت استاد، همگی آنها کاملاً فرو ریخت و شخص زیر آوار جَهل خودش مدفون شد. و زمانی‌که شخص سخنور می‌بیند که در این بحث هیچ‌گونه منطقی وجود ندارد، لذا مجبور به حمله به‌طرف استاد می‌شود. و در همان لحظه، وقتی استاد می‌بیند عکس‌العمل شخص به طرف خشم و عصبانیت و حمله‌کردن رسیده است، با خونسردی کامل، وی را از این حرکت منفی باز می‌دارد، و به آرامی به او می‌گوید که: دوست عزیز،‌ چرا آشفته‌خاطر گشتید و به جای بحث و منطق، به ستیز و جنگ متوسل شدید. این جمله به چند نکتۀ مهم اشاره دارد که، اولاً اگر ادعا می‌کنید که شما شخصی سخنور هستید و تمامی مشکلات خودتان را با بحث و منطق حل می‌کنید، چرا این‌دفعه با عصبانیت و خشم و حمله‌کردن می‌خواهید مشکل‌تان را حل نمایید. دوماً ابتدا خودتان با سخن‌تان علناً جنگ را شروع کردید؛ زیرا به‌جای گفتن اینکه: من آمده‌ام که با شما صحبت و گفت‌و‌گو نمایم و از تجربیات با ارزش‌تان استفادۀ معنوی ببرم. با کلمات زشت، و با حالتی مغرورانه، به استادی دانا می‌گویید: آمده‌ام تا با شما درباره تناقض راهتان بحث نمایم. لذا، در این‌صورت است که به‌جای اینکه درهای محبّت و علم و دانش و معرفت به روی شما باز شود، درهای خشم و نفرت و جهل و ویرانی به روی شما باز خواهد شد. سوماً با افرادی‌که منطقی هستند و معرفت و محبّت را درک می‌کنند، باید با منطق صحبت کرد؛ و با افرادی‌که بی‌منطق و خودخواه و مغرور هستند، باید از طریق راه‌هایی که بزرگان به ما یاد داده‌اند، برخورد نمود.

استاد حکیم می‌فرماید:
«یک دانشمندِ خردمند و جامع، اجازه ندارد که چیزی را تحقیر نماید، بلکه باید آنرا تکمیل نماید.»

استاد حکیم می‌فرماید:
«ادب، میوه‌ای از درختِ به ثمر رسیدۀ حکمت است.»

استاد حکیم می‌فرماید:
«خداوند حکیم، علم را به انسان متواضع می‌دهد، و از انسان متکبر می‌ستاند.»

نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های ذن جامع

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: ۲ میانگین: ۵]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
پیمایش به بالا