استاد «کانگ دِرای»(Kung Dray) تقاضای استادی معبدی را در میانۀ شرق چین نموده بود. پس از چندی، افرادی به نمایندگی تعدادی از شاگردان آن معبد آمدند تا دربارۀ شایستگی «کانگ درای» تحقیق نمایند.
نمایندگان پس از مقدمات بسیار و فضل فروشیهای بیشمار که بر پایۀ صحبت بزرگان بود، در خطاب به او چنین گفتند: «میدانید که در یک مکان و با شرایط آزاد اندیشی میباید به نظر مردم توجه خاصی داشت، و از اینرو شما که برای استادی این معبد بزرگ تقاضا نمودهاید، چه برنامهای در دست تهیه دارید، و در فکر انجام چه کارهایی هستید؟ آنها را بهطور مختصر برای ما شرح دهید.»
«کانگ درای» که میدانست بحث جز دادن فرصتی متقابل برای سخن گفتن نیست، گفت: «متأسفانه من برنامهای ندارم، و فقط معتقد به حرکت از طریق «شورای همگنان» هستم، شورایی که در آن هر یک از اعضاء در زمینهای خاص تبحر دارند.»
آنان با چهرهای متعجب، بدون آنکه منظور استاد را فهمیده باشند، چنین پاسخ گفتند: «ولی این امکان ندارد، شما باید اول برنامۀ محدود خود را توضیح دهید؛ شما بدون برنامه، اجازۀ ادارۀ معبد را ندارید.»
«کانگ درای» دوباره تکرار کرد: «ولی متأسفانه من حرفهای شما را نمیفهمم.» آنان خشمگین از اینکه وی توانایی درک سخنان ایشان را ندارد و نمیتواند پاسخ مقبولی بدهد، و از اینکه استاد جوان به خود جرأت داده است بدون برنامه تقاضای استادی را بهنماید، به سختی آشفتند، و با خشم فراوان معبد را ترک کردند.
«کانگ درای» در اینباره به همراهان خود گفت: «من به آنها خواهم آموخت که گوش وسیلۀ شنیدن است و چشم وسیلۀ دیدن.»
استاد جوان پس از چندی، ادارۀ معبد را به دست گرفت.
مهم: وقتی به زندگی بزرگان نظری اجمالی بیافکنید، متوجۀ این موضوع خیلی مهم میشوید که، آنها قبل از اینکه بخواهند کاری را به عُهده بگیرند، پیرامون آن دقیق شده و تمامی جوانب آنرا در نظر میگیرند. همچنین آنها بیش از اینکه حرف بزنند و شعار بدهند، وظایف خودشان را به نحو احسن انجام میدهند. و اگر از آنها در رابط با کارشان سئوال کنند، مطمئناً جواب کوتاه و خلاصه ولی عمیق و کاملی را خواهند داد. و شنونده باید از سَطح (ظاهر) جوابِ اساتید، خود را به عُمقِ جواب آنها (باطن) برساند، و در عمیقترین قسمتهای دریای شفاف و زُلال آنها مشغول غواصی و صید مروارید گوهر بار کلمات قصار و حکمتآموزشان گردند. اگر این کار را به خوبی و با نیّت پاک و خالصانه انجام دهید، همه چیز را دریافت خواهید کرد؛ در غیر اینصورت، به بیراهه خواهید رفت، و از مسیر اصلی خود نیز، دور خواهید شد.
در این داستان واقعی میبینیم که، یک استاد جوان و دانا، تقاضای استادی معبدی بزرگ را مینماید، نمایندگانی برای آزمایشکردن استاد پیشش میآیند. وقتی سئوال از استاد جوان میکنند که: «چه برنامهای در دست تهیه دارید، و در فکر انجام چه کارهایی هستید؟»
استاد جوان میگوید: «من برنامۀ خاصی ندارم، و فقط معتقد به حرکت از طریق «شورای همگنان» هستم، شورایی که در آن، هر یک از اعضاء در زمینهای خاص تبحر دارند.»
نمایندگان بهدلیل اینکه فقط در ظاهر و سطح کلمات استاد شروع به تجزیه و تحلیل نمودند، نتوانستند آن کلمات خلاصه و عمیق و کامل را دریافت نمایند. لذا بهجای اینکه از او بخواهند آنرا بیشتر توضیح بدهد؛ به او گفتند که چنین چیزی امکان ندارد، شما باید اول برنامۀ محدود خود را توضیح دهید، شما بدون برنامه، اجازۀ ادارۀ معبد را ندارید.
بخاطر اینکه نمایندگان، از همان ابتدایی که وارد معبد شده بودند، شروع به فضل فروشیهای بیشمار کرده بودند، که بههیچ وجه ممکن لیاقت آنرا نداشتند. استاد که میدانست بحثکردن با آنها جز دادن فرصتی متقابل برای سخن گفتن نیست، گفت: «ولی متأسفانه من حرفهای شما را نمیفهم.» بههمین خاطر، نمایندگان مغرور و جاهل، به سختی آشفتند، و با خشم فراوان، معبد را ترک کردند.
اگر بیشتر به جواب استاد توجه نمایید، متوجۀ این موضوع میشوید که، این استاد دانا، نه تنها برنامۀ خود را توضیح داده، بلکه تمامی مراحل زندگی و آموزش و اخلاق خود را به آنها توضیح داده بود. ولی متأسفانه، نمایندگانی که برای سنجش استاد آمده بودند، خودشان احتیاج به آموزش داشتند، آن هم از ابتداییترین مراحل آموزشی باید شروع میکردند.
استاد دانا برای دادن درسی جدید به همراهان خود گفت: «من به آنها خواهم آموخت که گوش وسیلۀ شنیدن است، و چشم وسیلۀ دیدن.»
این جمله مفهومی عمیق را دارد؛ زیرا نمایندگانی که برای بررسی صلاحیت استاد آمده بودند، نتوانستند که با گوششان خوب بشنوند، و با چشمشان خوب ببینند. زیرا اگر خوب گوش میکردند و خوب میشنیدند، استاد دانا را کاملاً درک میکردند، و متوجه میشدند که او از بهترین اساتید روزگار است، و میتواند شاگردان معبد را به بهترین نحو ممکن راهنمایی و ارشاد نماید.
در انتهای داستان میبینیم که، استاد دانا بعد از مدتی، ادارۀ معبد را به دست گرفت. زیرا، اگر استادی واقعاً بخواهد که کاری را انجام دهد، حتماً با علم و دِرایت و حکمت و پشتکاری که دارد، موفّق به انجام آنکار خواهد شد، و احتیاجی به رِشوه و چاپلوسی و تملق دیگران نخواهد داشت. زیرا همیشه و در همه حال، او بر خداوند قادر مطلق و حکیم دانا توکل میکند، و هیچ کس بهتر از خداوند متعال نمیتواند کارها را سر و سامان دهد.
استاد حکیم میفرماید:
«کسیکه به آرامش و ظرفیت و معرفت و حکمت و حقیقت درونی دسترسی پیدا نماید، متلاطم بودن فضای اطراف، و ناملایمات روزگار، نمیتواند او را از مأموریت مقدّس الهیاش دور نماید.»
نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های حکمت آموز جامع