استاد ذن «تُندای تِسه»(Tonday Tse) به پرورش حیوانات میپرداخت و روزها را به تحقیق و تفکر پیرامون حرکات و حالات زیست و مبارزۀ آنها میگذراند. حیوانات را از جنگلهایی که در آنجا به تمرینات ذن میپرداخت، جمعآوری مینمود.
روزی در کوهستان به بچه گرگی تنها که در معرض حوادث بود برخورد نمود، و آنرا با خود به معبد خویش برد. حیوان با آنکه کوچک بود، ولی خوی درندگی خطرناکی داشت و از اینرو، رهروان از استاد خواستند تا آنرا از جمع حیوانات دیگر خارج سازد، و دوباره به کوهستان منتقل نماید. اما استاد هر بار از انجام اینکار امتناع مینمود.
حیوان روز به روز بزرگتر میگشت، و هر روز خسارات بیشتری به معبد و استاد وارد مینمود، و اعتراض رهروان را نیز شدیدتر میکرد، و استاد هر بار سعی و کوشش بیشتری برای تربیت آن مینمود. تا آنکه پس از مدتی، تبدیل به یک گرگ نیرومندی گشت و روزی پای استاد را گاز گرفته و جراحت سختی بر وی وارد نمود، و آنگاه بهسوی کوهستان گریخت. رهروان با دیدن این مسئله، هر یک سخنی طنزآمیز بر استاد راندند، و هر یک، او را بهخاطر اینکار ملامت نمودند. استاد «تندای تسه» سر به زیر انداخته و به گوشهای خلوات رفت، و ماهها سکوت اختیار کرد.
استاد پس از مدتها غیبت، آنگاه به جمع شاگردان و رهروان برگشت و به تدریس «تکنیکهای گرگ» پرداخت!
مهم: وقتی به زندگی بزرگان نظری اجمالی بیافکنید، متوجۀ این موضوع خیلی مهم میشوید که، آنها به قدری شیفتۀ تحقیق و تفکر در مورد پیرامون حرکات و حالات و زیست و مبارزه و مخصوصاً پرورش حیوانات بودهاند که بیشتر زمان خود را صرف اینکار میکردند. در این داستان واقعی، استادی دانا یک بچه گرگ را از جنگل بهداخل معبد (محل عبادت – عبادتگاه) میآورد، و شروع به تحقیق در مورد این حیوان مینماید. هر روزی که این حیوان بزرگ و بزرگتر میگردد، خُلقوخوی وحشی و درندهخویی خود را آشکارتر میسازد، طوریکه شاگردان و رهروان استاد، به او این موضوع را گوشزد میکنند. برخلاف نظرات شاگردان، استاد همچنان به نگهداری گرگ ادامه میدهد. روزی از روزها که گرگ نیرومند شده بود، به استاد حملهکرده و پای او را بهشدت زخمی میکند، و آنگاه بهداخل جنگل میگریزد. وقتی این اتفاق افتاد، شاگردان بدون اینکه در این مورد تفکر و تعمق نمایند، بهسادگی استاد خود را با سخنان طنزآمیز، ملامت نمودند. استاد وقتی دید که شاگردانش هنوز به آگاهی لازم نرسیدهاند، و فقط به ظاهر قضیه نگاه میکنند، برای مدتی از آنها جدا شد و درگوشهای خلوت و دور از هیاهوی اطرافیان، به طراحی و ابداع سیستمی از تکنیکهای «کونگ فو»، بهنام «تکنیکهای گرگ» پرداخت.
زمانیکه استاد سیستم مبارزهای و «تکنیکهای گرگ» را تکمیل نمود، پس از مدتها غیبت، آنگاه به جمع شاگردان و رهروان برگشت، و در مَعبد تدریس سَبکی جدید در طریقت هنرهای رزمی، بهنام «تکنیکهای گرگ» را آغاز نمود.
وقتی به این داستان بیشتر تفکر و تعمق میکنیم، میبینیم که واقعاً استادی دانا و صبور در برابر همۀ مشکلات، چه در رابطه با حیوان درنده (گرگ) و چه در رابطه با شاگردان و اطرافیان کمظرفیت و جاهل، مقاومت کرد، و با وجود سختیهای روزگار، با پشتکار و جدیت و درایت و خلاقیت، سبکی جدید را برای تکامل طریقت هنرهای رزمی ابداع نمود.
وقتی به سَبکهای دیگر در طریق هنرهای رزمی نگاه کنیم، میبینیم که اساتید آن رشتهها، مثل این داستان، از روی تحقیق و بررسیِ زندگی حیوانات، به تکنیکهای مربوطه دسترسی پیدا نمودهاند، آنهم با پشتکار و جدیت، و صرف زمانی طولانی، و تعمق و تفکر.
استاد حکیم میفرماید:
«همانطوریکه نور و انرژی خورشید فقط به گیاهانی میخورد که سر از خاک بیرون آوردهاند؛ به همان شکل هم، نور و انرژی الهی، فقط به افرادی میرسد که سر از جهل و تاریکی و تعصب بیرون میآورند.
همانطوریکه گیاهان بوسیله نور و انرژی خورشید به رُشد و نِمو خود ادامه داده و به تکامل میرسند و در نهایت به بار مینشینند و از ثمره آن درختان و گیاهان، دیگران هم استفاده مینمایند؛ به همان شکل هم، انسانهای باتقوی و باایمان، توسط نور و انرژی الهی هدایت شده و به تکامل الهی خود خواهند رسید، و در نهایت نور این بزرگواران (عارفان الهی – اولیاءالله) راهگشای راه انسانهای گمگشته در سیر و سلوکِ سیرِ اِلیالله خواهد بود؛ انشاءالله.»
استاد حکیم میفرماید:
«اساتید دانا و حکیم در طریقت هنرهای رزمی جامع، از کوچکترین حرکت در طبیعت و رفتار حیوانات در محیط اطراف خود، بیشترین و کاملترین برداشتها را نموده، و بهصورت تکنیکهای پیشرفته از آن استفاده میکنند.»
نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های حکمت آموز جامع