استادی پیر، به شاگردان خود آموخته بود که چگونه مردم در برابر واقعیتهای نامحسوس، با ناباوری برخورد مینمایند، و سعی بسیاری در رَد کردن آنها دارند. روزی استاد، در فاصله کوتاهی که شاگردانش از کار طاقتفرسا فارغ شده بودند، به آنها گفت: «شما چنان نیرویی دارید که غیرقابل تصوّر است، قدرتیکه بوسیلۀ آن میتوانید باران ببارانید.»
دو تن از شاگردانش از جا جَسته، و با دو فکر متضاد، به بیرون گریختند. اولی با وحشت و ترس و هیجان، و دومی با تعجب و ناباوری. اولی گفت: «مژده، مژده، مردم بدانید که آرزوی شما برآورده شد، باران دیگر در اختیار ماست!» و دومی در حالیکه میدوید، فریاد میزد: «مردم! بدانیدکه این استاد ما دروغگوی بزرگی است، ما مردم احمق را ببین که سالها مسخره دست وی گشته بودیم.»
استاد در زیر بارانِ اندیشههای مردم، در حالیکه لبخندی بر لب داشت، به هر دوی آنها مینگریست.
مهم: وقتی به زندگی بزرگان نظری اجمالی بیافکنید، متوجۀ این موضوع خیلی مهم میشوید که، آنها چقدر وظیفهشان مشکل بوده است. زیرا تعلیمو تربیت مردم عامی و عادی، و صحبت کردن برای آنها بهقدری کار سخت و طاقتفرسایی است که اگر استاد، کارهای مربوط به کندن کوه و حفاری و راهسازی را پیشه خود میکرد، اینقدر اذیت و فشار و سختیکار را نمیبایست تحمل کند. وقتی به مردم نگاه میکنیم، آنها را مختلف میبینیم، یعنی هرکدامشان دارای خصوصیات اخلاقیو رفتاریو کرداری مخصوص بهخود، با نیّتهای مختلف میباشند، هر کدام از آنها دنیایی را در درون خود دارند که ارتباط برقرار کردن با هر کدام از آنها کاری بس مشکل، و در بعضی مواقع غیرممکن میباشد. بههمین خاطر، وقتی یک استاد سخنی را بیان میکند، هر کدام از شاگردان، تفسیر شخصی از آنگفته مینمایند، و آنسخن را با دیدگاه خود میسنجد، لذا این طرز فکرها و تفسیرهای مختلف و به رأی شخصی شاگردان است که تضادها را بوجود میآورد. در صورتیکه به خودی خود، آن سخن استاد، نهتنها تضاد ایجاد نمیکند، بلکه اگر آنرا کاملاً درک نمایند، باعث وحدت وجود و انسجام بین نیروهای مادی و معنوی (دینوی و اخروی) خواهد گردید.
در این داستان واقعی، مطالبی عمیق موجود است که با درککردن آن میتوانید به تکامل خود در طریقت دانایی و سیر الیالله ادامه دهید. وقتی استاد به شاگردان خود میگوید که: شما چنان نیرویی دارید که غیرقابل تصوّر است، قدرتیکه بوسیلۀ آن میتوانید باران ببارانید. منظور استاد از باران، یعنی باران رحمت و برکت که توسط نیروهای درونی به سر همه انسانها میبارد، و آن این است که، وقتی انسانها نیروهای مثبت (دانایی، عقل، منطق، ایثار، تقوی، راستی، حکمت، روشنایی) خود را جمع نمایند، میتوانند توسط این نیروهای الهی، همه کار بکنند و مثل باران، رحمت و خیر و برکت و گشایش و نورانیت و دوستی و صفا و مهر و محبّت ببارانند.
ولی متأسفانه دو تن از شاگردان استاد حکیم، بدون تعمق و تفکر در پیرامون سخن استادشان و بدون اینکه منظور استادشان را بدانند، با تفسیرهای شخصی خود، برداشتهای غلط نموده و آنجا را بدون در نظرگرفتن موقعیت، ترک میکنند. حتی پا را فراتر از حماقت نهاده و چیزی را که خودشان هنوز درک نکرده و نفهمیدهاند، بهصورت علنی و با صدای بلند جار میزنند. یکی از آنها بیش از حد استادش را بالا میبرد و میگوید که: مژده، مژده، مردم بدانید که آرزوی شما برآورده شد، باران دیگر در اختیار ماست! و دیگری بیش از حد استادش را تحقیر و پست میکند و میگوید که: مردم بدانید، که این استاد ما دروغگوی بزرگی است، ما مردم احمق را ببین که سالها مسخرۀ دست وی گشته بودیم. در قسمت آخر داستان، میبینیم که استاد خردمند، در زیرِ بارانِ اندیشههای مردم، در حالیکه لبخندی بر لب داشت، به هر دوی شاگردان خود مینگریست.
اگر به این داستان خوب توجه نماییم، متوجۀ این موضوع خیلی مهم میشویم که نباید قبل از درک و فهم کامل مطلبی، آنرا مورد قضاوت شخصی قرار دهیم، و اگر آنرا متوجه نشدیم، حداقل کار این است که مفهموم حقیقیاش را از خود گوینده و یا یک فرد دانا و حکیم و باتقوا سئوال نماییم. زیرا ما برای این آمدهایم که خیلی از مسائل آفرینش را متوجه شده و آنرا درک نماییم (خودشناسی و خداشناسی). بههمین خاطر باید از جهل و نادانی و تعصب و قضاوت عجولانه و بیعدالتی پرهیز نمود. زیرا راه پیشرفت، دانایی و عدالت و تقوا و راستی و تدبیر و حکمت و علم و عمل و معرفت میباشد که باید در اینمدت کوتاه عمرمان، آنها را کسب نماییم.
حضرت امام علی میفرمایند:
«علم و دانش در وجود انسان ثمره نمیدهد و به بار نمینشیند، مگر اینکه حلم و بردباری، با علم و آگاهی قرین و همراه باشد.»
(میزانالحکمه – جلد ۲ – صفحه ۵۱۷)
نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های حکمت آموز جامع