آموزش شمشیربازی به طریقۀ ذن – داستان ذن

روزی از روزها، یک سامورایی به نزد استاد افسانه‌ای «میا موتو موساشی» رفت، و از او درخواست کرد که راه صحیح شمشیربازی را به وی بیاموزد. استاد با این درخواست موافقت کرد، و او را به شاگردی خویش پذیرفت. در روزهای بعدی، تمام وقت شاگرد صرف آوردن هیزم از جنگل، خُردکردن چوب‌ها و آوردن ظرف‌های بزرگ آب از یک چشمه در دور دست می‌گذشت. این برنامه روزها، ماه‌ها، یک‌سال، دو سال و سه سال ادامه پیدا کرد. اگر حالا بود، شاگرد پس از یک هفته، چه بسا چند ساعت، از نزد استاد می‌رفت. ولی سامورایی ماند، و در گذر ایام، بدن او به‌تدریج شکل گرفت و ساخته شد. در پایان سال سوم، او از استاد سئوال کرد: «شما چه موقعی به آموزش من اقدام می‌فرمایید؟ تا به‌ حال حتی کلمه‌ای در این زمینه نگفته‌اید؛ تمام اوقات من در اینجا به حمل چوب، هیزم‌شکنی و آب‌آوردن از چشمه گذشته است. چه موقعی شما دوست دارید آموزش شمشیربازی را شروع کنید؟»
استاد جواب داد: «خیلی خوب، چون تو برای این‌کار بی‌تابی نشان می‌دهی، من در این لحظه تکنیک صحیح را به تو آموزش می‌دهم.»
استاد به او دستور داد که به «دو جو»(«Do Jo»«محل تمرین») برود، و هر روز از صبح تا شام بر لبه خارجی «تاتامی»(«TATAMI»«خط‌های اطراف محل تمرین») قدم بزند، و حتی یک لحظه هم کار خود را متوقف نکند.
شاگرد سئوال کرد: «آیا این قدم‌زدن شبیه آن چیزی است که شما در جریان «کن دو»(طریقت شمشیر بازی) می‌آموزید؟ یک پا دقیقاً در جلوی پای دیگر، پس از آن آهسته رفتن …»
استاد جواب داد: «بله.»
استاد به آموزش تمرکز در راه رفتن به او مشغول بود؛ برای تمرکز بر روی یک حرکت، برای انجام کامل آن. برای آنکه ریزه‌کاریها و ضمائم تکنیک، حقه‌ها و نیرنگ‌ها، نسبت به تمرکز، جنبه ثانویه دارند. اگر شما به خوبی تمرکز کنید، یک حرکت، فقط یک حرکت کفایت می‌کند.
بنابر این، شاگرد یا مرید، برای مدت یک‌سال به‌صورت مستمر، در لبۀ «تاتامی» حرکت می‌کرد. در پایان این مدت، او به استادش گفت: «من یک سامورایی هستم، من تجربیات زیادی در زمینۀ شمشیربازی دارم، و بسیاری از استادان «کِن دو» را ملاقات کرده‌ام. هیچ کدام از آنها، به من از این کارها یا آموزش‌هایی که شما می‌دهید، نمی‌دادند؛ لطفاً روش صحیح فن شمشیربازی را به من بیاموزید.»
استاد به شاگرد گفت: «خیلی خوب، دنبال من بیا.»
استاد، شاگرد سامورایی‌اش را به دور دست، و به دل کوهستان، در جایی برد که یک تنه درخت، فاصلۀ بین دو ستیغ کوه را مانند پلی به هم ارتباط داده بود، و در زیر آن پرتگاه بسیار عمیقی قرار گرفته بود.
استاد گفت: «اینجاست، از روی این تنۀ درخت عبور کن.»
سامورایی نمی‌دانست که هدف استادش از این حرکت چیست؟ او نگاهی به پایین این پرتگاه انداخت، بلافاصله به عقب برگشت. او نتوانست خودش را برای عبور از این معبر باریک راضی کند.
در همین موقع، صدای تِق تقی از پشت سرشان بلند شد؛ این صدا به عصا زدن یک فرد نابینا مربوط می‌شد.
این فرد نابینا که گویی اصلاً به این جریانات توجهی نشان نمی‌داد، به سرعت از جلوی آنها گذشت و محکم و تند از روی تنۀ درخت که بر بالای پرتگاه عظیم قرار داشت، عبور کرد، در حالی‌که عصایش را در جلوی مسیرش به زمین و بعد تنۀ درخت می‌کوبید.
در این لحظه، سامورایی پیش خودش اندیشید: «من دارم یواش یواش متوجۀ جریان می‌شوم. اگر فردی نابینا بتواند از این پل چوبین بگذرد، من هم بایستی بتوانم این‌کار را انجام دهم.»
در این موقع، استاد خطاب به شاگردش گفت: « تو یک‌سال تمام در لبۀ «تاتامی» راه می‌رفتی؛ بنابر این، بایستی بتوانی از این پل هم عبور کنی.»
او متوجۀ جریان شد، و به سرعت از روی چوب عبور کرد.
دورۀ آموزشی شاگرد خاتمه پیدا کرده بود. او برای مدت سه سال تمام به بدن‌سازی مشغول بود، و یک‌سال هم در زمینۀ کسب و افزایش قدرت تمرکز در انجام یک حرکت (راه رفتن) به تمرین و ممارست پرداخته بود. بالاخره در آخرین لحظه، در لبۀ این پرتگاه عمیق با مرگ روبرو شده بود. به این ترتیب شاگرد، آخرین درس‌ها را در زمینۀ روح و فکر دریافت کرده بود.

مهم: وقتی به زندگی بزرگان نظر اجمالی بیاندازید، متوجۀ این موضوع خیلی مهم می‌شوید که؛ آنها در زمان آموزش دادن به شاگردان خود، صبر و استقامت و تمرکز‌شان را بوسیلۀ کارهای معمولی روزانه طوری بالا می‌بردند که حتی شاگرد متوجۀ این موضوع نمی‌گردید. زمانی‌که شاگرد به استاد خود می‌گفت که مدت طولانی وقتش را فقط صرف کارهای عادی کرده است، آیا حالا نمی‌خواهید فن اصلی را آموزش دهید؟! نشان می‌دهد که شاگرد هنوز به عمق آموزش اصولی و ریشه‌ای و زیربنایی استادش پی نبرده است.
لذا استاد کارش را با یک امتحان خیلی ساده پی می‌گیرد. وقتی‌که شاگرد نتواند آن امتحان را انجام دهد، در آن زمان است که تازه استاد لب به سخن می‌گشاید، و راز تمریناتی که در هنگام انجام‌دادن کارهای روزانه به شاگرد می‌داده ‌است را می‌گوید. زمانی‌که شاگرد پی به راز تمریناتی که در طول آن مدتی که در نزد استادش به ظاهر مشغول کارهای عادی و معمولی روزانه بوده، می‌برد؛ در آن هنگام می‌تواند بوسیلۀ نیرویی درونی که سرشار از آرامش، تمرکز، ایمان قوی، صبر، استقامت، قدرت بدنی، سرعت، تعادل و اتکا به نفس می‌باشد، امتحان نهایی را با موفّقیتی چشم‌گیر به پایان برساند.
در داستان بالا، واقعیت‌هایی وجود دارد که اگر شاگردان طریقت دانایی بخواهند به آنها بیشتر تعمق و تمرکز و تفکر نمایند. حتماً در تمامی مراحل زندگی‌شان موفّقیت را در آغوش خواهند کشید. منظور از استاد، یعنی کسی‌که با تجربه و حکیم است و به تمامی راز و رمزهای آفرینش آشنایی دارد. منظور از شاگرد سامورایی، یعنی کسی‌که در زندگی موفّقیت داشته ولی به دنبال کسب معنویات و موفّقیت‌های متافیزیکی و ماوراءالطبیعه‌ای می‌رود، و در واقع با فنون زیادی آشنا بوده، و تجربیات دنیوی زیادی را در نزد اساتید مادی کسب نموده است.
منظور از سه سال مشغول کارهای روزانه بود، یعنی اینکه سالک طریقت دانایی، برای کسب معنویات، باید از طریق دنیا و کارهای روزمرۀ دنیوی، با آهنگ طبیعت هماهنگ و کوک باشد. منظور از شاگرد به استاد خود می‌گوید که از کارهای روزانه خسته شده است، منتظر آموزش اصلی می‌باشد، یعنی اینکه شیطان شک و ناامیدی را در درون شاگرد می‌اندازد، تا این‌که از این راه منصرف گردد؛ ولی خوشبختانه شاگرد همچنان سیر و سلوک خود را ادامه می‌دهد. منظور از یک‌سال مشغول راه رفتن روی وسط خط «تاتامی» بود، یعنی اینکه شاگردِ طریقت دانایی، برای کسب معنویات باید پای خود را از گلیمش درازتر نکند، و از جادۀ اصلی و صراط ‌المستقیمی که برایش تعیین شده، به بیراهه منحرف نگردد؛ و مخصوصاً از حد وسط تجاوز نکرده، تا به افراط و تفریط بیافتد. منظور از اینکه شاگرد به استادش می‌گوید، من یک سامورایی هستم، و تجربیات زیادی را نزد اساتید مختلف کسب کرده‌ام، و هیچ‌کدام آنها به من این کارها را نگفته‌اند که انجام دهم، لطفاً فن اصلی شمشیربازی را به من آموزش دهید؛ یعنی اینکه هنوز شاگرد، طریقت دانایی را درک نکرده است، و همچنان با پنج حس مادی به اطراف خود نگاه می‌کند، و آنها را همانطوری می‌بیند که افراد عادی نگاه می‌کنند. منظور از اینکه استاد به شاگردش می‌گوید، بیا با من برویم، و آن‌را به کوهستان و جلوی پرتگاه می‌برد، و به او می‌گوید که از روی یک کندۀ درخت که روی دو لبۀ پرتگاه است، حرکت کن، و خودت را به طرف دیگر برسان؛ یعنی اینکه دیگر موقع آن رسیده است که بوسیلۀ امتحان، شاگردش را بیازماید، تا درجۀ درستی و تجربه‌اش ثابت گردد؛ و منظور از کوهسان، همان استقامت و استواری شاگرد را می‌رساند؛ و منظور از پرتگاه، همان وسوسه‌های شیطانی می‌باشد که می‌خواهد همۀ انسان‌ها را به کام خود بکشد؛ و منظور از عبور کردن از روی یک درخت که در دو لبۀ پرتگاه می‌باشد، همان عبور از دنیای حیوانی (مِـلکی)، و رسیدن به طرف دیگر، یعنی دنیای کمالات (مَـلکوتی) می‌باشد. منظور از اینکه شاگرد وقتی پرتگاه و عمق زیادی آن‌را نگاه می‌کند، و می‌ترسد که از روی چوب حرکت کند، یعنی اینکه هنوز به آن ایمان و یقین و باور نرسیده است که بتواند وسوسه‌های شیطانی را تحمل نماید، و با شکّی که در درونش می‌افتد، ترس آشکار می‌گردد. منظور از اینکه یک شخص نابینا عصا زنان و بدون کوچک‌ترین تردید و توقفی از روی چوب حرکت‌کرده و به سلامت به آن‌طرف پرتگاه می‌رسد، و همچنان به راه خودش ادامه می‌دهد، یعنی اینکه آن شخص نابینا، چشم دنیوی و مادی خودش را که باعث شک و تردید و ترس و وحشت می‌گردد، بسته، و با چشم دل و بصیرت خود، که موهبتی الهی است، و بوسیلۀ عصا، که همان امام و پیشوای به حق و معنوی می‌باشد، از روی تنۀ درخت، که همان پل صراط است، به سلامت عبور می‌کند. منظور از اینکه شاگرد با دیدن این صحنه، و با صحبت استاد که می‌گوید، مگر تو به‌مدت سه‌سال قدرت کسب نکردی، و مگر تو به‌مدت یک‌سال روی خط مستقیم با تمرکز حرکت نکردی، چرا نمی‌توانی مثل این فرد نابینا خیلی راحت و بدون هیچ‌گونه تردیدی به سلامت به آن‌سوی دنیای حیوانی، که همانا دنیای معنویات و انسان‌های پاک می‌باشد، بروی؟! این است که، انسان‌ها در طول زندگی‌شان، ناخواسته، تحت تعلیم اساتید حکیم و وارسته‌ای قرار می‌گیرند، که حتی خودشان هم خبر ندارند که چه گوهر نابی در کنارشان می‌باشد، و نمی‌دانند که این تعلیمات به ظاهر ساده و روزمره (نمازهای یومیه، تلاوت قرآن کریم، خواندن احادیث، خواندن دعا و …) می‌تواند آنها را به‌سلامت به دنیای معنویات هدایت نماید. در انتها شاگرد که با مرگ روبرو شده بود، راز تمامی تمرینات روزمره و به‌ظاهر عادی خود را که زیر نظر استاد دانا و حکیم آموزش دیده بود، متوجه گردید. دیگر او با چشم سر و دنیوی به اطراف و آفرینش خداوند متعال نگاه نمی‌کرد، بلکه با چشم دل و بصیرت و نور آگاهی خود به رازِ خلقت آسمان‌ها و زمین در این دنیای بیکران الهی نگاه می‌کرد؛ زیر او به روشن‌بینی (خودشناسی و خداشناسی) رسیده بود.

حضرت رسول اکرم محمّد مصطفی می‌فرمایند:
«در کارهایتان میانه‌رو باشید.»

حضرت رسول اکرم محمّد مصطفی می‌فرمایند:
«نماز، ستون دین است.»

حضرت رسول اکرم محمّد مصطفی می‌فرمایند:
«نماز، نور دیدۀ مؤمن است.»

حضرت رسول اکرم محمّد مصطفی می‌فرمایند:
«مؤمن، از کوه محکم‌تر و استوارتر است.»

حضرت رسول اکرم محمّد مصطفی می‌فرمایند:
«دنیا، مزرعۀ آخرت است.»

نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های حکمت آموز جامع

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: ۲ میانگین: ۵]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
پیمایش به بالا