«هوشین»(Ho shin) استاد ذن، سالهای بسیار در چین زندگی میکرد. بعد به شمالشرقی ژاپن رفت تا به رهروان تعلیم دهد. روزی که بسیار سالخورده شده بود، داستانی را که در چین شنیده بود برایشان بازگفت. داستان این بود:
سالی، در بیست و پنجم ماه سوم پاییز، «توکو فو»(Toku fu) استاد ذن که پیر شده بود، به رهروان خود گفت: «تا یک سال دیگر زندهام. در این یک سال، خوب از من پذیرایی کنید.»
رهروان پنداشتند که او از در شوخی درآمده است. ولی چون معلم بزرگ و محترمی بود، هر روز یکی از آنها به ضیافتش دعوت نمود، تا یک سال گذشت.
شب پیش از فرا رسیدن همانروز «توکو فو» اظهار داشت: «با من مهربان و خوب بودید. عصر فردا که برف باز ایستاد، خواهم رفت.» رهروان خنده سر دادند و فکر کردند معلمشان زیاد پیر شده و بیهوده میگوید. چرا که در آن شب، آسمان صاف بود، و اثری از برف به چشم نمیخورد. ولی نیمههای شب برف شروع شد. روز بعد، شاگردان استاد «توکو فو» را ندیدند. به تالار تفکر و عبادت رفتند … او در آنجا چشم از جهان برگرفته بود.
«هوشین» که این داستان را تعریف میکرد، به رهروان خویش گفت: «لازم نیست استاد ذن مرگ خود را پیشگویی کند؛ ولی اگر واقعاً مایل باشد، میتواند.»
یکی از شاگردان پرسید: «استاد، آیا شما میتوانید زمان مرگ خود را پیشگویی کنید؟»
«هوشین» جواب داد: «بلی. نشان میدهم که هفت روز دیگر چه خواهم کرد.»
هیچیک از رهروان، کلام استاد را باور نداشتند و حتی بسیاری از آنها بار دیگر که با استاد دیدار کردند صحبت آنروز را به یاد نمیآوردند.
«هوشین» در روز موعود، یادآور شد: «هفت روز قبل گفتم که از نزدتان میروم. رسم است که شعری در تودیع سروده شود. ولی من نه شاعرم و نه خط زیبایی دارم. لطفاً یکی از شما، آخرین کلمات مرا یادداشت کند.»
پیروانش پنداشتند که استادشان شوخی میکند. ولی یکی از آنها شروع به نوشتن کرد.
«هوشین» پرشید: «حاضرید؟»
نویسنده پاسخ داد: «بلی قربان.»
«هوشین» چنین سرود:
من از درخشندگی میآیم
و به درخشندگی باز میگردم
یعنی چه؟
این شعر یک مصرع از ابیات معمول کم داشت که شاگردی گفت: «استاد، یک مصرع کم داریم.»
«هوشین» با غرشی چون نعره شیرِ پیروز، فریاد کرد: «کا»، و در همین لحظه چشم از جهان برگرفت.
مهم: وقتی به زندگی بزرگان نظری اجمالی بیافکنید، متوجۀ این موضوع خیلی مهم میشوید که، در اثر ریاضتهاییکه در راه خودشناسی میکشیدند، بهمرحله خداشناسی نائل میگردیدند. یکی از کارهای خارقالعادهایکه آنها را از مردم عادی مجزا میکرد، پیشگویی زمان مرگ خود بود. یعنی آنها به مرحلهای از روشنبینی و اِشراق میرسیدند که زمان دقیق مرگ خود را به اطرافیان اطلاع میدادند. البته این موضوع را باید متذکر شد که، این نوع اطلاع دادن فقط برای قویتر کردن ایمان اطرافیان و شاگردان صورت میگرفت. زیرا استادِ روشنبین در طریقت دانایی، به این موضوع واقف است که، هر چقدر شاگردان در راه خودشناسی قدم بردارند و آنرا قبول داشته باشند، ولی احتمال شک در قلبشان وجود دارد. بههمین خاطر، اساتید دانا، در بعضی از مواقع ضروری، با کارهای خارقالعاده خود، شاگردان را به وادی ایمان و یقین و باور هدایت میکنند. در این داستان واقعی، وقتی استادی روشنبین و دانا میخواهد آخرین دریافتهای خود را بهصورت شعر بیان کند؛ در آخرین لحظات مرگِ خود، تمامی شاگردان و اطرافیان خود را به وادی تفکر در زمینه این سئوالات معطوف میدارد: ۱- از کجا آمدهایم؟ ۲- به کجا میرویم؟ و ۳- برای چه آمدهایم؟
وقتی استاد روشنبین این سئوالات را مطرح میکند؛ در آخرِ شعرِ خود، یک مصرع که جواب این سئوالات است را نمیگوید. چونکه جواب این سئوالات مربوط به تجربیات شخصی هر شخص سالک میباشد؛ و در نهایت جزءِ اسرار است. یعنی اگر کسی واقعاً به روشبینی و اِشراق برسد، خداوند قادر مطلق یکسری اسرار آفرینش را نشانش میدهد. هیچگاه این اسرار، یعنی اسرار آفرینش و اسرار بعد از مرگ، بهصورت صحبت معمولی در جلسه عمومی که همهنوع آدم در آنجا هستند، بیان نمیشود. زیرا خداوند انسان را خلق نمود و به او اسماء الهی را آموخت، و آنگاه او را به کره زمین فرستاد تا اینکه او را مورد آزمایش الهی قرار دهد. اگر این اسرار برای همگان فاش شود، دیگر امتحان و تجربه و پاداش و مجازات مفهوم خود را از دست میدهد.
در واقع، اساتید دانا، تمامی جوابها را در طول سالهای زندگیشان، به شاگردان و اطرافیان خود، بهصورت رمز و راز میگویند. فقط کافیاست که شاگردان و اطرافیان این اساتید روشنبین، رمز آنرا کشف کنند. در اینصورت، تمامی سئوالاتشان جواب داده خواهد شد. همیشه این موضوع را باید در نظر گرفت که، حقیقت در سادگی است. پس برای کشف حقیقت نباید آنرا در بیرون از خود دنبال کرد؛ بلکه باید نورِ اشراق و حقیقت و خودشناسی و خداشناسی را از درون خود جستجو کرد.
استاد حکیم میفرماید:
«برای رسیدن به خداوند حکیم و دانا، فقط دو قدم لازم است؛ یک قدم بهطرف خود (خودشناسی) و قدم دوم بهطرف خداوند (خداشناسی).»
استاد حکیم میفرماید:
«نور خداوند آنقدر عیان استکه احتیاجی نیست برای پیدا کردنش دست به سفرهای برونمَرزی بزنیم؛ بلکه فقط باید سفری به درون نماییم.»
استاد حکیم میفرماید:
«حقیقت وجودی آفرینش را از درونِ خود بجویید.»
نوشته ی: استاد محمدرضا یحیایی – کتاب داستان های ذن جامع